نان

ساخت وبلاگ

امکانات وب

پیر مردی تا کمر خم
درون سطل شهرداری
دستش سیاه
صورتش کثیف
زیر سقف پر نگین این شب تاریک
سیاه است صورت ماه، مانند من، مانند هر کس نان ندارد
میان این شب تیره
پنهان گشته ایم در کنج ویران خانه ای متروک
و در سر فکر یک اعجاز روحانی
که شاید ساعتی دیگر حقیقت یابد و این شب کمی روشن شود
پیرمرد اما،،،
سر درون سطل بو گندوی شهرداری
به دنبال کمی نان، برای کودکی در کوچه ایستاده
چه اهمیت دارد، اگر نانش کپک دارد؟
دلش را سیر کند کافیست
گریه اش را گر ببندد جای خوشحالیست
کمی ریحان
کمی نعنا
کمی بوی خوش تازه
همه در فکر او جاریست
خیال نان و ریحان و کباب آخر شب
تمنای دل خالیست
بیا کودک
گمان کن سیر هستی
گمان کن دستهایت چرب چرب از خوردن چیزیست، که تنها از برای توست
بیا کودک که رویای تمام روزهای خوش برای توست

اشعار نیمه شبی...
ما را در سایت اشعار نیمه شبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikoubazl بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 12:29