اشعار نیمه شبی

متن مرتبط با «نان» در سایت اشعار نیمه شبی نوشته شده است

نان

  • پیر مردی تا کمر خمدرون سطل شهرداریدستش سیاهصورتش کثیفزیر سقف پر نگین این شب تاریکسیاه است صورت ماه، مانند من، مانند هر کس نان نداردمیان این شب تیرهپنهان گشته ایم در کنج ویران خانه ای متروکو در سر فکر یک اعجاز روحانیکه شاید ساعتی دیگر حقیقت یابد و این شب کمی روشن شودپیرمرد اما،،،سر درون سطل بو گندوی شهرداریبه دنبال کمی نان، برای کودکی در کوچه ایستادهچه اهمیت دارد، اگر نانش کپک دارد؟دلش را سیر کند کافیستگریه اش را گر ببندد جای خوشحالیستکمی ریحانکمی نعناکمی بوی خوش تازههمه در فکر او جاریستخیال نان و ریحان و کباب آخر شبتمنای دل خالیستبیا کودکگمان کن سیر هستیگمان کن دستهایت چرب چرب از خوردن چیزیست، که تنها از برای توستبیا کودک که رویای تمام روزهای خوش برای توست بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها